Closet...
...اینجا می‌نویسم برای اینکه یادم بمونه... تا راحت‌تر فراموش کنم
Tuesday, August 22, 2006

ديگه حال ندارم...
Sunday, August 20, 2006
فرستادن مدارك، كارهاي فارغ‌التحصيلي، معافيت از نظام وظيفه، پاسپورت و...
از روز اول همه كارها سر deadline جور شدند. ولي فكر كنم اين آخري بخواد سنت‌شكني كنه و بعد deadline جور بشه!
اصلا حوصله صبر كردن رو ديگه ندارم. يكي بياد تكليف منو معلوم كنه. من اگه چمدونم رو ببندم ديگه حال ندارم دوباره وسايلو برگندونم سر جاشون.
راستي از همين الان معلومه كه آسمون اونور هم همين رنگيه... اونا هم مثل اينا از بس لفت مي‌زنند كه آدم ديوونه مي‌شه.
Wednesday, August 16, 2006
اگه ويزا اومد كه جمع مي‌كنم و ميرم تا ببينم كه چي ميشه و چي پيش مياد. يعني رسما يه برنامه 2 ساله براي اين زندگي شكل مي‌گيره...
اگه تا هفته ديگه ويزا نياد، چي ميشه؟
حالا ديگه رسيدم به حالتي كه ديگه فرقي نداره كه برم يا بمونم. اونم به خاطر اينه كه از بس به احتمال نيومدن ويزا و منتفي شدن ماجرا فكر كردم و براي بعدش نقشه كشيدم كه ديگه اين حالت هم براي خودش شده يك سناريوي جديد. يعني يه ايده زندگي و كار به مدت 2-3 سال براي اين حالت آماده كردم...
اصلا ميدوني، حالا ديگه اين حالت دوم بيشتر خودشو نشون ميده. يعني كه الان بگن كه خودت انتخاب كن كه ميخواي بري يا بموني، خودم هم سخت بتونم يكيشو انتخاب كنم...
و اين همون Null Stateاي هست كه قبلا هم دهن منو تو اين زندگي سرويس كرده!
اين قضيه تا حدي كش پيدا كرده كه حال ندارم وسايلمو جمع و جور بكنم...كاش كه ميشد كه يه نمه Fast Forwardزندگي كنم تا زودتر تكليفم معلوم بشه.
Monday, August 07, 2006
10 HOME
20 SWEET
30 GOTO 10
Wednesday, August 02, 2006
9:30
e-mail رو كه چك مي‌كنم، يه استاد نامه فرستاده كه ميخواي بياي يا نه... اگه مياي بگو چند وقته مي‌توني ويزا بگيري...
14:00
يه رفيق قديمي زنگ مي‌زنه... يه كار خوب پيشنهاد مي‌ده... شركته همين نزديك خونمونه... از كي مي‌توني بياي...
21:45
بعد از 3 ماه زنگ زد...حالا چرا؟... من نميدونم

نفهميدم كه اين تاخير فاز كي و كجا افتاد تو اين زندگي!