Closet...
...اینجا می‌نویسم برای اینکه یادم بمونه... تا راحت‌تر فراموش کنم
Sunday, May 30, 2004
وسط اين همه كار و درس و مشق و تمرين و پروژه و امتحان و هزار دردسر ديگه، خدا هم موبايلشو گذاشته رو ويبره ...
Tuesday, May 25, 2004
زندگي راحتتر از اوني هست كه نشون ميده. فقط لازمه اونجوري نگاش كني...
Monday, May 24, 2004
باز هم نزديك آخر ترم شد و اين درسهاي لعنتي تلمبار شدند روهم...
آخر سر هم نشد يك ترم مثل آدم درس بخونم. هر ورشو كه ميگيرم اونورش كجه .
اصلا ميشه مثل آدم درس خوند؟! فكر نكنم...
اگر هم بشه ديگه اسمش درس خوندن نيست و از من بر نمياد...

Wednesday, May 19, 2004
فكر ميكنم تبديل به يك خرس قطبي شدم ...
Friday, May 14, 2004

Here I am
On the road again
There I am
Up on the stage
Here I go
Playin' star again
There I go
Turn the page
فيلم خونم اومده پايين ... اساسي !!
اولي رو كه خفه كردي خيالت راحت ميشه. يكمي احساس بدي داري ولي بهش عادت ميكني.
دومي رو كه ترتيبشو دادي يه جورايي حال ميكني.
بعد از يك مدتي خسته ميشي‚ اينيكي رو جمع نكردي بعدي از راه ميرسه.
موقع رفتن هم كلي تقلا ميكنن.
راست ميگم.

از دست اين تمرينهايي كنترل خسته شدم...
Saturday, May 08, 2004

Be yourself ,
No matter what they SAY ...
Friday, May 07, 2004
و وقتی جمعه شد, فرمود : خروپپپپپپپپپپپف
و همه استجابت کردند .
Tuesday, May 04, 2004
وضعيت 1: بعضي وقها زندگي يك زاويه 2 در جه با تو ميسازه ...
وضعيت 2 :بعضي وقتها زندگي بر وفق مراد نيست ولي مي‌گذره ...
وضعيت 3 :بعضي وقتها هم زندگي رو مخت لي‌لي ميره ...

الان موقعيت سه هست .
ده‌ه‌ه‌ه... آروم بگير ديگه پدر جان .