Closet...
...اینجا می‌نویسم برای اینکه یادم بمونه... تا راحت‌تر فراموش کنم
Monday, January 31, 2005
دچار سندروم دانشگاه شدم...
Saturday, January 15, 2005
سخت‌ترین( یا شاید هم بهترین !) لحظات زندگی یک نفر، مواقعی هستند که باید یک تصمیم مهم برای زندگیش بگیره. این ممکنه به آینده شغلی, تحصیلی و یا اجتماعی طرف برگرده ولی سختیش اونجایی که نتیجه این تصمیم یک, پبج یا ده ساله دیگه تازه خودشه نشون میده. بدتر و سخترش اونیکه این تصمیم علاوه بر زندگی حقیر اون یارو( شما بگیر خود من) زندگی چند نفر دیگر رو هم تغییر میده و اون یارو هم نمیدونه که این به نفع اوناست یا به ضررشون. باز هم افتضاحتر اینکه اون یارو ( بازم شما در نظر بگیر خود من) فکر میکنه که این تصمیم به ضرر بقیه تموم میشه و خودشون فکر میکنن که نه. ای لعنت به این دنیای قاطی‌پاتی( اونم بازم از نظر من).این چه زندگی بی‌منطقیه!
حالا همه اینا به کنار ... مخ یارو که درگیره همچین مسایلی میشه دیگه مگه میشه ازش کار کشید. طرف دیگه هنگ میکنه هیچ اون تصمیم و زندگی هم به فنا میره. خوب چیکار کنه بدبخت اگه یه تصمیمی بگیره که الان بقیه بهش گیر ندن بعد n سال میان گیر میدن... اگر اونیکی کارو بکنه الان گیر میدن یه ضرب تا n سال بعد تا بیان بفهمن که چی شده. در هر حال یارو دقیقا n سال بعد که این تصمیم دسته گلی را که به آب داده نمایان بکنه, یا در اثر سرکوفت دیگران مرده یا به علت نتایج بدست آمده باید بقیه عمرش با سرکوفت بگذرونه.

خوب پس چیکار کنه؟
1- این یارو بهتره همچین خودشو از زندگی پرت کنه که هیچ وابستگی سرنوشتی با دیگرون نداشته باشه, در نتیجه بتونه با همون عقل ناقصش خودشه بگردونه, بدون اینکه نگرن خراب کردن زندگی بقیه باشه.
2- زندگی بقیه به درک !؟ این یارو و فقط خودشه که واسش مهمه.
3- زندگی همه به درک ؟!؟! اصلا مهم نیست که یارو یا بقیه ضرر ببینن. اصلا تریپ این دنیا همینه که هست
4- اصلا تو غلط کردی نشستی به این موضوع فکر کردی... به هر چیزی که نباید فکر کرد! بعضی از چیزها رو باید ولشون کرد تا راهشون رو خودشون پیدا کنن. یکیشون همین مسیر زندگیه تو این دنیاست. هر کاری که بکنی یک اتفاقی میفته دیگه...
5- این یارو بشینه به بقیه توضیح بده که این آدمهایی که واسه من مهم هستین, من دارم این کارو میکنم به این دلایل و نتیجه احتمالیش برای شما ایناست و... اونوقته بقیه طرفو همچین نگاه میکنن که از کارش پشیمون میشه.

این یارو, هر کردام از این کارها را بخواد بکنه باید بره برگرده و این پست رو از اول بخونه و چون این حلقه هیچ Break توش نداره ...
Friday, January 07, 2005
Public static Condition Description extends ce moi
}
بیگاری کشیدن یعنی 2 روز نشستن پشت مونیتور و مقاله الکترونیک صنعتی ترجمه کردن ...
حماقت یعنی کلی مقاله نوشتن که "ما اومدیم یه روش اختراع کردیم که از همه نظر عین روشهای قبلیه پس بیاین مارو تشویق کنید"...
واقعه تراژیک یعنی باقی موندن 2تا دیگه از اون مقاله‌های مربوط به قسمت بیگاری...
شعور یعنی اون چیزی که تو این دنیا کم پیدا میشه...
شکلات یعنی قوت غالب در هنگام تایپ بیگاری...
و در نهایت من یعنی موجود گردن شکسته که به صندلی چسبیده و دیگه امیدی به رهایی از اون نداره...

سوال : ای پاندای کوچولوی گنده تو چه‌جوری تونستی به این دنیای قاط بیای و دوام بیاری؟
جواب : تو اون دنیای قبلی نی خیزران نبوده ولی تو این دنیا هست ...

سوال : من چه جوری 3 تا فیلم دارم که ندیدمشون؟
جواب : این حالت غیر ممکنه...پس من مردم یا این فیلمها وجود ندارند یا...

سوال : در طول این ترم چه غلطی می کردم؟
جواب : درباره تو گل گیر کردن اخر ترم برنامه ریزی می کردم...

سوال : من الان در چه وضعیتی به سر می‌برم؟
جواب : gsdkf sdfih kjsdfyFGH JFGHJhw 457sadnfku FG HJFGHJh cxvkzdfgjhnsdf9845jdsjb oi7zxcbjnl;sdfFGHJFGHJkhulsd fjgh;liujljdvb ksdfjglsidHJGHufgp9783 45j6;lkdsfFGHJ jbvg;liyzclvkjg;slF GHJ FG JdiyfgoshdnfgFGHJaaaa aa aaaal kd fkgkljdfD GHlgj59834569n g,l ILKGHJJOFGHJ&
Okoysopidfhg ;8o whenrtl kjhdfovuhklsdnfglkjhskg
{
Sunday, January 02, 2005
- من هنوز زنده هستم !؟