Closet...
...اینجا می‌نویسم برای اینکه یادم بمونه... تا راحت‌تر فراموش کنم
Saturday, February 25, 2006
شماره 1 : فكر كنم كه ديگه از فردا بايد شروع كنم يه نگاهي به درسها بندازم...
شماره 2 : يه كم دير نيست ؟!
شماره 1 : ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازست
شماره 2 : نادون... ماهيي ديگه در كار نيست.
شماره 1 : يعني چي؟!؟!؟!؟
شماره 2 : خب با اين قضيه آنفولانزاي مرغي و اين حرفا ملت ريختن هرچي ماهي بوده گرفتن و خوردن.
شماره 1 : اييييييي... كمتر خزعبل بگو
شماره 2 : خب راست ميگم ديگه!
شماره 1 : اومديمو شانس آوردم اين هوا "________".... اصلا اينجا كنكور دادم MIT قبول شدم.
شماره 2 : اگه "__________________" هم شانس بياري حتي KNTU هم قبول نمي‌شي...
شماره 1 : حالا هي بزن تو حال ما... خدا اون دنيا حالتو بگيره.
شماره 2 : IQ منو تو كه يكي هستيم. از اين جيب به اون جيبه
شماره 1 : اين موضوع رو هي يادم ميره D:
شماره 2 : خب بشين بخون ديگه.
شماره 1 : حالش نيست... تازه من فكر مي‌كردم كنكور سه‌شنبه و چهار‌شنبه هست. الان كه افتاده جمعه و شنبه، سه روز هم افتادم جلو...
شماره 2 : كدوم جلو! تعصيل... الان ته صفي!
شماره 1 : اين كه مشكلي نيست... اصلا من هميشه تا ميرم تو صف مي‌بينم ته صفم! اين "صف" از - نظر فلسفي ايراد داره... من از قديم هم بيشتر به Stack علاقه داشتم.
شماره 2 : پس الان قضيه با يك مبدل صف به پشته حله ديگه...
شماره 1 : آره... ديدي چه راحت ميشه مساله حل كرد!
شماره 2 : ... يا كه پيچوند...
شماره 1 :اين دو تا چه فرقي با هم ميكنه؟
شماره 2 : هيچي... شما برو به كارت برس. آره پسرم اصلا ذهنتو مشغول نكن!
شماره 1 : باشه ... پس مي‌بينمت.
شماره 2 : OK. برو ديگه
شماره 1 : ‌‌ZZZ zzz ZZZ zzz
شماره 2 : ما رو باش با كي ميريم سيزده به در...
شماره 1 : آپيييچوووووو.... فرررررررررررررررررت ... فوووووووووورت
Saturday, February 18, 2006
امروز يه يارويي به نام حسن عباسي اومده بود دانشكده برق كه درباره‌يه چيزايي تو مايه‌هاي " مبارزه با فقر و خودفروشي استشهادي" حرف بزنه. فارق از اينكه چه مي‌گفت، اين سوال براي من پيش اومد كه چرا وقتي يه كسي مثل كارلو لوكس اومده بود حرف بزنه اينطوري تالار پر نشد؟ مگر نه اينكه اينجا دانشكده برق هست؟! اگه همه اينقدر مشتاق آگاهي سياسي و اجتماعي هستند پس چرا همه رسما ريدن به سياست و اجتماع و همه چيز؟ اين چيزا رو جمع كنند ببرن همون دانشكده‌هاي علوم سياسي و هر كوفت ديگه كه هست. اينجا به اندازه كافي داغون و قر و قاطي و بي‌مصرف هست...
Wednesday, February 15, 2006
- آخرين حركتم در دوران Undergraduate بودن رو امروز انجام دادم. با اينكه حالم اصلا خوب نيست (يه چيزي تو مايه‌هاي آنفولانزا) ولي خوشحالم...
- با اين Google chat كه توي Gmail راه افتاده حال مي‌كنم!
Monday, February 13, 2006
من هنوز در اينكه بايد از تصميم‌گيري منطقي استفاده كنم يا تصميم‌گيري موقعيت‌طلبانه، موندم. به عبارتي زندگي منطقي خيلي مطمئنه ولي كمكم داره جذابيتشو از دست ميده. در مقابل زندگي موقعيت طلبانه ريسكش بالاست ولي لذت خاص خودشو داره.
...
از اون جهت كه حوصله من سر رفته، بايد ضريب دومي رو يكمي بيشتر كنم! حالا چقدرش در آينده معلوم ميشه.
Friday, February 10, 2006
وقتي به MATLAB ميگي Ctrl-C يعني:
ول كن ديگه... هرچي Hard بود ورداشتي Virtual Memory كردي. CPU كباب شد. (هواي اتاق چرا اينقدر گرم شده!) بوي RAM دراومد. غلط كردم... مطمئن باش كه كه ديگه هيچوقت براي كشيدن حتي يه خط ناقابل هم ازت استفاده نمي‌كنم. دهنم سرويس، هرچي الگوريتم هست شخصا با JAVA و C پياده‌سازي مي‌كنم. منت اون MATHWORK امپرياليست جهانخوار رو هم نمي‌كشم.
Sunday, February 05, 2006
1- اون از وضعيت كاريكاتور و حق آزادي بيان و كارت اعتباري بلوكه شده؛ اينم از وضعيت شوراي امنيت و مملكت هسته‌اي.
فردا هم حتما قراره كه ايران تحريم بشه!
اين شانس ما هم بدجوري داره بازي در مياره. اي خدا اصلا بيخيال شديم، حداقل اوضاع ديگه از اين بدتر نشه...
2- اين ترم انگار كه نمي‌خواهد تموم بشه. كلاس‌هاي ترم جديد شروع شده، من هنوز حتي يكي از نمره‌هامو نگرفتم كه هيچ... پروژه سيستمهاي هوشمند هم هي كش مياد و تموم نميشه.
3- يه جوراي سر در گم هستم. فكر كنم بهتره كه كمتر برم دانشگاه.يك نيست كه بياد به من بگه: "برو بيرون ديگه بابا. انگار ول كن اين دانشگاه نيستي"