Closet...
...اینجا می‌نویسم برای اینکه یادم بمونه... تا راحت‌تر فراموش کنم
Sunday, October 24, 2004
ما را حالي عظيم از گوش كردن به اين آهنگ دست ميدهد...
خداوند يه حالي بهشون بده كه ما را شاد نمودند.

Space Dementia by Muse

H 8 is the one for me
it gives me all i need
and helps me co-excist with the chill

you make me sick because i adore you so
i love all the dirty tricks
and twisted games you play on me

space dementia in your eyes
peace will arise and tear us apart
and make us meaningless again

you'll make us want to die
i'd cut your name in my heart
we'll destroy this world for you
i know you want me to feel your pain

space dementia in your eyes
peace will arise and tear us apart
and make us meaningless again

Saturday, October 23, 2004
دیگه زندگیم واقعا داره یه جورایی قطبی میشه!
4 روز دانشگاه ...3 روز خونه... 4 روز دانشگاه ...3 روز خونه...
6 ماه شب ... 6 ماه روز ... 6 ماه شب ... 6 ماه روز ...
تازه گیها وقتی فک دریایی هم که میبینم یه جورایی میشم. یام یام...
Friday, October 22, 2004
فكر كنم هيچ كدوم از فوتباليستهاي اين مملكت تا به حال بويي از شعور و منطق نبردن...
از بس كه گاگولند و عين يه گله گوسفند فوتبال مي‌كنند ؟!

دلم واسه يه فوتبال تميز تنگ شده...
Tuesday, October 12, 2004
از همين حالا دارم بوي جدايي رو حس مي‌كنم...
ديگه اتاقم به مرزي Mass of Explosive Mess رسيده...
كافيه يه عطسه كنم تا اتاقم ازصحنه گيتي محو بشه...
Thursday, October 07, 2004
بد زمونه‌اي شده...
Tuesday, October 05, 2004
امروز كلا يه جورايي خنگ ميزدم...
1- بالاي 3 صحفه از جزوه ابزار دقيق نوشته بودم تحقيق در عمليات. تازه الان فهميدم...
2-كيف پولم رو تو 213 جا گذاشتم...
3- كل عصر هم با يه تاخير فاز نيم ساعته طي كردم...
4- از دست اين دنياي كج و كوله هم شاكيم...