دچار سندروم ليوان شدم .
ميرم تو اتاق پر از ليوانه ... رو ميز ليوان ... تو كمد... ليوان ... تو كيفم ... ليوان ... رو مونيتور ... ليوان ...
هر وقت هم ميرم تو آشپزخونه ,ليوان نيست . آخه كي اين ليوانها رو برداشته ؟؟
چه جوري ميشه جاي اين دنيا رو با دنياي تو خواب آدم باهم عوض كرد ؟
اصلا من ميخوام تو خوابم بيدار باشم و البته تو بيداريم بخوابم .
مگه فرقي هم ميكنه ؟
شايد هم اين اتفاق افتاده ولي من نفهميدم .پس من الان خوابم . چراغ ها رو خواموش كنيد تا بيدار نشم ...
آخه كدوم احمقي مياد ماتريس انتقال حالت 4×4 رو با روش سيلوستر و كيلي هميلتون بدست بياره ؟!؟ پس اين MATLAB چي كاره هست
هان ... هان ... ؟؟؟
اينا تو مخشون نميره كه آدم نبايد وقتشو سر اين چيزا تلف كنه . خدا اين IQ منفيها رو را به درك نازل نمايد .
آمين .
من كه نمي خواستم كمدم رو جمع و جور كنم ...
اومدم خونه و خواهرم در يك حركت انتحاري اومد و همه زندگي منو ريخت وسط اتاق تا يك سرو ساموني به اين وسايلم بدم ...
و اين شد كه الان من تو اتاق خودم غريبه هستم .!
كلي تمرين براي حل كردن ...
بارون هم كه ول نميكنه ...
خسته و كوفته از ترافيك ...
The lord of the ring : The return of the king ...
معلومه چي ميشه ديگه ؟!؟
D:
(راستي اسم اين فيلمه چقدر THE داره !!)