Closet...
...اینجا می‌نویسم برای اینکه یادم بمونه... تا راحت‌تر فراموش کنم
Tuesday, September 30, 2003
من دارم به يه دانشجوي درسخون تبديل ميشم .
چرا ؟
...
براي اينكه از صبح تا شب مجبورم برم دانشگاه ( از بسكه اين ترم منظم واحد برداشتم ) كسي از دوستام هم نيست در نتيجه اين من ميمونه با يه مشت كتاب و جزوه و كلاس خالي ...
اينارو گفتم كه بگم هيچگونه انگ خرخوني به من نمي چسبه ! بعدا اعتراض نكنيد .
Monday, September 29, 2003
تابحال Full Rang زندگي نكردم !؟ چراشو نميدونم ولي اينو ميدونم كه بايد به سمتش ميل كنم ...
Sunday, September 28, 2003
برنامه درسي اين ترم من پر از انواع مختلف gap هستش كه در حدود زمان واحدهاي درسيم زمان زندگي منو پر كرده !
تازه قرار يه درسم رو هم حذف كنم كه جمع gapهام جور بشن .
Friday, September 26, 2003
سرما خوردن اونم اين موقع سال دردسر بزرگيه .
ميگي نه امتحان كن !
Thursday, September 25, 2003
هيچ وقت قبول نكنيد كه كامپيوتر كسي ديگه رو درست كنيد (” از بيخ“) !
اگر قبول نداريد امتحان كنيد .
هميشه منتظر يه روز تعطيل هستم كه به كارام برسم .
هميسه وقتي روز تعطيل مياد منتظر تموم شدنش هستم .
Wednesday, September 24, 2003
بايد يه temlate بسازم . البته اگر ياد بگيرم ! D:
Tuesday, September 23, 2003
روز تعطيل .
ترم جديد شروع شد .
بد جوري حوصله ندارم .
خيلي وقته كه ميخواستم بلاگ راه بندازم .
حالا وقتشه .
...